جدول جو
جدول جو

معنی خودسری کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خودسری کردن
(بُ دَ)
لجاج کردن. خیره سری کردن. استبداد ورزیدن
لغت نامه دهخدا
خودسری کردن
خیره سری کردن، خودرایی کردن، تمرد کردن، نافرمانی کردن، گستاخی کردن، عصیان ورزیدن، سرکشی کردن، طغیان کردن، نافرمانی کردن، خودکامگی کردن، لجاجت به خرج دادن، کله شقی کردن، یک دندگی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ دَ)
خود را کشتن. انتحار کردن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خودکشی کردن برای امری، سخت خواهان آن بودن و کوشش و تلاش بسیار برای بدست آوردن آن کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
دیشب چه خودکشی که نکردم بکوی تو
بیرون نیامدی بتماشا چه فائده ؟
ملا ناظم (از آنندراج).
اول ببزم مهروفا خودکشان کنند
آنگاه معنی دل ما را بیان کنند.
اسیر (از آنندراج).
تذرو وکبک برای چه خودکشی نکنند
که در نشیمنشان شاهباز مهمان شد.
فرج اﷲ شوشتری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ دَ)
کف ّ نفس کردن، تحفظ. احتراس. حفظ کردن، امساک کردن، احتماء، تعفف. ورع ورزیدن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خودداری کردن از، شکیبیدن از. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ)
کنایه از دشنام دادن، زیانکاری کردن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، تحقیر کردن. استحقار. استخفاف. (یادداشت مؤلف) : جماعتی از بزرگ زادگان بر وی خواری کردند و از خداوندان تعلیم گفتند و تو از کجا و علم خواندن کجا؟ (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
انتحار کردن، خود را کشتن، خودسوزی کردن
متضاد: قتل نفس کردن، نسل کشی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خود را به آتش کشیدن، خویشتن سوزی کردن، خود را آتش زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امتناع کردن، امتناع ورزیدن، استنکاف ورزیدن، تحاشی کردن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، مضایقه کردن، ممانعت کردن، جلوگیری کردن، خویشتن داری کردن، بردباری کردن، شکیبایی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد